عربی نزد قاضی گواهی داد.
مدعیعلیه خواست که گواهی او را جرح کند، گفت: ای قاضی این عرب زر بسیار دارد و هرگز حج نگزارده ، گواهی او می شنوی، با وجود این که تارک فرض است؟
عرب گفت: دروغ می گویی و حال آن که من در فلان تاریخ حج گزاردهام و مناسک بجای آورده.
قاضی ازو پرسید که اگر راست ....
می گویی نشان ده که زمزم کجاست؟
گفت: پیر مردی با صفاست که دائم بر در عرفات نشستست.
گفت ای جاهل زمزم چاهی است که ازو آب می کند و عرفات صحرائی است بی در و دیوار.
عرب گفت: در آن تاریخ که من رسیدم هنور آن چاه را فرو نبرده بودند و عرفات باغی بود که در و دیوار داشت.
(علی صفی، مولانا فخرالدین، لطایف الطوائف انتشارات اقبال، چاپ7، 1373، ص143)
سلام سلام سلام
ثانیه ها می گذرند...درنگ جایز نیست
نکند توشه بارم خالی باشد
عزیزم خدا قوت
دست قلمت درد نکنه
سلام سلام سلام
تقدیم به شماکه نمیدانم در خاطرتان میمانم یا برایتان خاطره میشم دوستت دارم نه به خاطره انکه دوستم بداری به خاطره انکه لایق دوست داشتنی
ازاینکه دعوت منوپذیرفتیدوافتخارآشنایی باحضرتعالی روپیداکردم مسرور و خوشحالم امیدوارم دوستای خوب ومفیدی واسه همدیگه باشیم
درپناه حق نزهت گه وجودتان مستدام