یه روز صبح روزنامه نگاری داشت می رفت سرکار ولی به خاطر تصادفی که شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود. اون وقتی دید ترافیکه و سر ساعت به محل کارش نمیرسه تصمیم گرفت همینجا کارش رو انجام بده و از تصادف یه خبر داغ تهیه کنه. جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودن و این نشون میدادیه اتفاق خیلی بدی افتاده! بنابراین خبرنگار برای رسوندن خودش به محل تصادف فکری کرد و بعد فریاد زد: بذارید رد شم... خواهش میکنم بزارید رد شم... من پسرشم! من پسرشم!
ولی وقتی به صحنه ی تصادف رسید فکر میکنید، چی دید ؟! .......................یه الاغ
تعریف جالبی بود !!!!!!
سلام همیهن گرامی ، در بسیاری از موارد چنین جریاناتی مشاهده-
می شود ، به ویژه که سورو مفت خوری و نظایرش هم در کار با شد!
من همین مطلب را در یکی از وئبلاگهایم دانلود خواهم نمود ، به عنوان-
طنز بعد از ظهری عبوس ، چرا که از خلوتی ی این روز های آخر هفته بیزارم و عاشق سرو صدا و دادو فریادم .
یک روز به بنگاه مسکن رفتم که قیمت یک آپارتمان کوچک را در حوالی ی منزل فعلی ام بدانم ، طرف نگاهی کرد و گفت : ته یک کوچه ی دنج و خلوت یک دستگاه است.
گفتم از دنج و خلوت خوشم نمیاد ، می خواستم می رفتم بهشت زهرا .
البته متاسفانه آنجا هم شلوغ و پلوغ شده .! چه باید کرد .