قاضی دادگستر

« هنر عدالت آن نیست که همۀ گناهکاران به مجازات برسند، بلکه درآن است،که هیچ بیگناهی مجارات نشود »

قاضی دادگستر

« هنر عدالت آن نیست که همۀ گناهکاران به مجازات برسند، بلکه درآن است،که هیچ بیگناهی مجارات نشود »

درس بزرگ

سومین خاطره رسیده از جناب آقای علی بناکار-قاضی بازنشسته دادگستری به وب سایت قاضی دادگستر که منتشر می شود.

شاید در تصورشما نگجد که یک قاضی با آن غرور کاذب که بعضا گریبانگیر است، چگونه ممکن است از یک وکیل کروات زده درس بگیرد ؟ بله من گرفتم .کاش قلبهامون را آنقدر سیاه نکرده باشیم که جایی برای نشستن ذره ای از نور هم در آن نمانده باشد .

در مجتمع امام خمینی «ره» متصدی شعبه ای از محاکم عمومی بودم. منشی بیرون درب صدا کرد: طرفین پرونده وقتی ساعت 10 بیان داخل ! پرونده راجع به علائم تجاری بین المللی بود . دو وکیل باتفاق دو موکل خود وارد شعبه شدند . یکی از وکلا آقای دکتر...بود که به محض ورود به شعبه بوی ...

ادکلن فرانسویش فضای شعبه را پر کرد و کراوات بسیار زیبایی با لباس ست او همراه با موی کاملا سپیدش وقار خاصی به او بخشیده بود .قصد شروع محاکمه راداشتم ناگهان متوجه شدم آقای دکتر در حال جویدن آدامس بودند . موقعیت را مناسب دیدم و ضمن اعتراض گفتم آقای دکتر از شما بعیده ! این مکان مکان مقدسیه .شما چطور به خودتان اجازه میدید در محضر دادگاه آدامس بخورید ؟ شما با یک بچه هم که صحبت میکنید اخلاقا مجاز به چیز خوردن نیستید . آقای دکتر با این برخورد در حالیکه مشغول در آوردن آدامس از دهانشان بود عذر خواهی کرد و گفت من دهانم کمی بو میداد باین لحاظ از آدامس استفاده کردم و قصد اسائه ادب نداشتم و عذر خواهی کرد . جلسه محاکمه حدود دو ساعت طول کشید .طرفین حاضر به پای میز دادگاه آمدند تا صورتجلسه را امضا کنند . پس از امضا آقای دکتر آمد کنار میز و آهسته گفت من از شما تشکر میکنم که در این مورد به من تذکر دادید . اما من هم یک گله ای از شما دارم .گفتم بفرمایید . گفت من اشتباه خود را قبول دارم ولی شما هم نبایستی در جمع و جلوی موکل به من تذکر میدادید . لحظه ای فکر کردم و گفتم کاملا حق با شماست ! اما من هم یک گله از شما دارم ! ایشان با تعجب پرسید چرا ؟ من گفتم شما هم باید در جمع به من متذکر میشدید که در جمع نباید این موضوع را به شما میگفتم . آقای دکتر با لبخندی معنی دار که هیچگاه آنرا از یاد نمیبرم به موهای سفید خود اشاره کرد و گفت: پسرم من این موها را بیهوده سفید نکرده ام .این مکان مکان مقدسی است که من و امثال من برای تظلم و احقاق حق بان مراجعه میکنیم. من و امثال من باید با گوشت و پوست و استخوانمان این قداست را حفظ کنیم تا شان و منزلت محکمه برای اجرای قانون و عدالت محفوظ بماند . برای لحظه ای در چشمان دکتر خیره شدم . احساس کردم حلقه ای از اشک دور چشمان دکتر را احاطه کرده . لحظه ای بعد خودم هم چنین احساسی داشتم، شاید شدید تر ! چون وقتی چشمانم را برای لحظه ای بستم دو قطره اشک از چشمانم فرو ریخت. با خود می اندیشیدم اگر از این اشکها رود قانون و عدالت در جامعه جاری شود و قاضی و وکیل هر دو برای اجرای قانون و گسترش عدل تلاش کنند، جامعه ما آنگاه مدینه فاضله خواهد بود. اکنون پس از گذشت بیش از چهارده سال افتخار دوستی و شاگردی آقای دکتر را دارم.

تا خاطری دیگر، حق نگهدارتان.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد