ب.ب، قاضی دیوان عالی کشور
همیشه در انتخابات تودار بودم. هیچ وقت از خودم عکسالعملی نشان نمیدادم و هر کسی که چیزی میپرسید به نوعی از پاسخ طفره میرفتم. دریکی از انتخابات موضوع یک مقدار حساستر شده بود. روز یکشنبه ساعت 14 در دانشگاه آزاد اسلامیواحد شمال در خیابان دربند کلاس داشتم.
به واسطه این که نتیجه نهایی در ساعت 14 اعلام میشد، کلاس با کمی تأخیر شروع شد. بلندگوی دانشگاه اخبار را پخش میکرد که رسماً اعلام نمودند آقای ... نزدیک به 20 میلیون رأی آورد و رقیبهای خود را پشت سر گذاشت.بچهها به دو دسته شده بودند. عدهای از این نتیجه خوشحال و عدهای ناراحت بودند. چهره من چیزی را آشکار نمیکرد. قبل از شروع درس دانشجویان اصرار میکردند که نظر شما چیست؟ سکوت کردم، بسیار اصرار کردند. به ناچار گفتم ساکت باشید، جملاتی میگویم ببینم چه کسی نظر و عقیده مرا خواهد فهمید. همه ساکت شدند. گفتم: پادشاهی را در ثمینی بود. (همه تعجب کردند) خواست تا باشدش دو اثر. وقت شادی نگیردش غفلت، وقت اندوه نباشدش محنت. فرزانگان همه جمع گردیدند وهر یک جملتی گفت؛ لیک همه خام. ژندهپوش گذر نمود آن هنگام. گفت: «بنویس، بگذرد این ایام.»سپس درس را شروع کردم. زیر لب بعضی از دانشجویان زمزمه میکردند که بالاخره چی شد؟ یکی دیگر از دانشجویان گفت: استاد این طرفی یا اون طرفی؟ گفتم: هم این و همان آن، نه این و نه آن.یکی از بچهها گفت: دیدی گفتم استاد با ماست، دیگری گفت: نه، با ماست.
به نقل از نشریه مأوی