واقعا چرا اینگونه است ؟
چرا تنها تفاوتهای کوچک در انتخاب مسیر زندگی ؛ آن هم نه مسیر اصلی و شاید باید گفت تنها ابزارها، سبب این همه فاصله میگردد ! چه رنجی است از ذاتهای خود جدا شدن به حکم گم گشتگی آنها!
انسان های زیادی را دیدم که اینگونه حکم دیوانه بودن را یدک می کشیدند و هیچ گاه هم خواهان تبرئه خود نبوده اند !. آنها می گویند: دیوانگی اگر این است آن را ترجیح می دهیم ؛ اما آخر مگر نه این است که انسان ها همگی در تعیین این مسیرها آزاد هستند ؟.
چرا خود آزادی خود را نفی میکنیم و به دنبال چهارچوب ها هستیم و خود را در مرزهای مشخص شده تعریف می کنیم و برای تعاریف مان از این مسیر بی سرانجام ؛ نقطه انتها میگذاریم و هر کس در این نقطه و در این چهارچوب نگنجید را ؛ هر کس را که در زیستن در قالبها را در پس حرکت خود فروشکست ؛ دیوانه و از جنسی دیگر میپنداریم !.
چرا به این نمی اندیشیم که همه ی ما ؛ حتی خود تو و من ها ؛ فارغ از هر گونه تعریف هستیم ! آزاد آزاد، می اندیشم : ( و اینگونه نیست که هر کس برای رهایی نیاز به گذرنامه ای داشته باشد؛ او آزاد است تا از نو زندگی را به اختیار خویش بسازد ! ) «ریچارد باخ«
گاهی احساس می کنم قدیمی تر ها همه حرفها را زدند و رفتند .همه صحبت هایی که هر کدام برای ما حکم طلا را دارد.
کاش باز هم از این حرفها بشنوم
کاش......
روزهایت پرتقالی
با سلام
در تأیید اظهار نظر شما ، همین بس که گفته اند: هنوز دود از کنده بلند میشه.
به امید وموفقیت همه.